داستان کوتاه..پیامک.تک بیتی های ناب.خواندنی از مرد منتظر

داستان کوتاه..پیامک.تک بیتی های ناب.خواندنی از مرد منتظر

مطالب جذاب به همراه داستان های کوتاه زیبا و تک بیتی و دو بیتی های جذاب.جالب.خواندنی از مرد منتظر

زندگی خائنین

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به  او گفت:میخواهم ازدواج کنم.پدر خوشحال شد و پرسید:نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت:نامش سامانتا است و  در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد.صورت در هم کشید  و گفت:من متاسفم به جهت  این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج  کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی  به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را  آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با  ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت:مادر من می خواهم  ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او  خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت:نگران نباش پسرم .  تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی.چون تو پسر او نیستی . . . !



نظرات شما عزیزان:

جاسم شلیباوی
ساعت9:28---18 بهمن 1390
دمتگرم داستانها عالی بودنپاسخ:خواهش ميكنم آقا جاسم قابل نداشت

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: محمد جواد.ا ׀ تاریخ: سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , barsenov.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM